امیر حسین جان امیر حسین جان، تا این لحظه: 15 سال و 12 روز سن داره
کوثر جان کوثر جان ، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 6 روز سن داره
فاطمه مهربونم فاطمه مهربونم ، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 20 روز سن داره

دستت رو به من بده امیرحسین. بیا بیا...

بارون سلام...

امروز روز یکشنبه است. خیلی بارون میاد. تگرگ های ریز. انگار برف اومده. سیل بارون داره  حیاط خوابگاه سعادت آباد رو خوب خوب می شوره.امیرحسین پنجره رو باز کرده . داد می زنه سلام بارون. سلام بارون. وقتی تگرگ ها رو می بینه میگه مامان بیا ببین داره برف میاد.  امیرحسین از کنار پنجره کنار نمیاد.هی میگه مامان اجازه می دی پنجره رو باز کنم؟ !دستاش یخ یخ شده. - میگه بارون نیا. - امیرحسین چرا نیاد ؟ بذار بیاد داره درختها رو بیدار کنه.  - چه جوری بیدار می کنه؟ مامان برف برمیداره میندازه روشون بیدار میشن. - آره عزیزم. - مامان چه جوری برف میشه؟؟ - بارون که از اون بالا میاد پایین هوا سرده یخ می زنه، برف...
29 فروردين 1391

یاد مادربزرگ

یادش بخیر مادر بزرگ مادرم (شهربانو نه نه) ... وقتی بچه بودیم. دلم می خواست همش خونه پدربزرگم باشیم. خیلی دعا می کرد. مهربون و نجیب. خیلی دوست داشتنی بود. خدا رحمتش کنه. وقتی پیشش بودم . می گفت دستاتو بذار زمین برام هابان هوبان می خوند. اوشودوم آی اوشودوم... اون موقع همشون رو حفظ بودم. با اینکه نمی دونستم معنی اینها چیه. الان وقتی برای پسرم اینها رو می خونم. غرق در خاطره ها می شم. غرق در سیل بچه هایی که با هم بازی می کردیم. دلم برای پسرم خیلی میسوزه . تنهای تنها. بچه هامون تنها با خودشون بازی می کنند وقتی دست ما رو می گیرند بیا بازی کنیم. البته شاید من اینطوری باشم. ولی اون موقع است یادم می افته وااای پسرم، مهمون داریم، شام درست نک...
29 فروردين 1391

اوشودوم آی اوشودوم...

  اوشودوم آی اوشودوم / داغدان آلما داشیدیم آلمالیغیمی آلدیلار/ منی یولا سالدیلار   من ظلومندان بزارام / درین قویو قازارام درین قویو بئش کئچی / بئشیده ائرکک کئچی   ائرکک  قازاندا قاینار/ ماحمود یانیندا اوینار ماحمود گئتدی اودونا / قارغی باتدی بودونا   قارغی دئییل قمیشدیر/ بئش بارماغیم گوموشدور  گوموشو وئردیم تاتا / تات منه داری وئردی دارینی سپدیم قوشا / قوش منه قاناد وئردی  قانادلاندیم اوچماغا / حق قاپیسین آچماغا   حق قاپیسی کیلددیر/ کیلید دوه بوینوندا دوه گیلان یولوندا / گیلان یولو سر...
29 فروردين 1391

لالایی کودکانه (ترکی)

  ریحانالا ر یارپاغی، آستانالار تورپاغی، بالاما نذر ورانین، گؤزونه بوبر یارپاغی  ... لای لای دئییم یاتاسان گول غنچه یه باتاسان گول غنچه لر ایچینده شیرین یوخو تاپاسان ... لالای بئشیگیم لای لای ائویم ائشیگیم لای لای سن یات شیرین یوخو گؤر چه کیم کئشیین لای لای ... لالای بالام، جان بالام من سنه قوربان بالام آغلییبان باغریمی گل ائله مه قان بالام ... لای لای دئدیم بویونجا باش یاسدیغا قویونجا یات سن گول یاتاغیندا باخیم سنه دویونجا ... لای لای دئدیم یاتینجا گؤزله ره م اویانینجا زارا آمانا گلدیم سن حاصیلا چاتینجا ... لای لای امه ییم لای لای دوزوم چ...
27 فروردين 1391

قد بکش عمرم ...

می دونی مامانی کاش همون موقع لحظه به لحظه می نوشتم. اونطوری خیلی قشنگ می شد بزرگ شدنت رو به تصویر بکشم. چقدر سخته تنها باشی. کسی نباشه یادت بده وقتی بجه تب کرد چیکارش کنی. وقتی تبش با شربتی که بهش می دی پایین نمیاد چیکار کنم. وقتی نمی خوابه چطوری آرومش  کنم؟ من حتی بلد نبودم تو رو دستم بگیرم. خیلی کوچولو بودی امیرحسین. وقتی دلت درد می کرد خیلی گریه می کردی، اصلا شیر نمی خوردی. غذا که اصلا. چقدر سخت بود اون روزا! ولی عوضش وقتی الان بغلم می کنی و بوسم می کنی همه اون روزای سخت ، همه اون گریه ها یادم میره.                      ...
24 فروردين 1391

آب تنی.

امیرحسین جونم. آب تنی می چسبه؟ داری شنا یاد می گیری؟ اینجا خونه آنا است. بابا تو رو گذاشته بود توی دیگ بزرگ تا خوب شنا یاد بگیری. خوش می گذره؟؟   ...
24 فروردين 1391

امیرحسین و ماه محرم

امیرحسین جونی. اولین ماه محرم سال تولدت بود که رفتیم مرند. خاله زینب برات لباس سبز گرفته بود. خاله رقیه مامان برات شال سبز دوخته بود. آنا سربند یا حسین برات گرفته بود .تا بپوشی به یاد علی اصغر امام حسین (ع). امیر حسین نمی دونی چقدر ناز و خوشگل شده بودی. اون موقع دوست داشتم محکم بغلت کنم و ببوسمت . اینم روز عاشورای همون سال 1388. روستای ساروجه.مزار پدر بزرگ شهید امیرحسین. ...
24 فروردين 1391

مهمونی

اینجا اتاق امیرمحمده. پسر دوست مامان.وقتی رفته بودیم خونه اونا ،خیلی شلوغ شده بودی.اصلا نمی ذاشتی امیر محمد با اسباب بازی های خودش بازی کنه.ببین چه گل پسره؟؟شلوغ نمی کنه؟؟ ...
24 فروردين 1391